استاد تو کیست؟
نقل است که از بایزید پرسیدند: پیر و استاد تو کیست؟
گفت: پیرزنی...
و چنین شرح داد که: روزی در حال و هوایی الهی و غلبات شوق و توحید بودم. به بیابان رفتم. پیرزنی با انبانی از آرد از راه رسید و گفت:
این کیسه ارد من برگیر و برایم به شهر بیاور.
ولی حال من چنان بود که خود را هم نمیتوانستم بردن، چه رسد به انبان آن پیر زن.
شیری را اشارت کردم، بیامد، انبان بر پشت شیر نهادم و به پیر زن گفتم:
به شهر که رسیدی میگویی که را دیدم؟
پیرزن گفت: به شهر که رسیدم خواهم گفت که ظالمی متکبّر را دیدم!
گفتم: هان؟ چه گویی...!!؟
پیرزن گفت: این شیر بر ما وظیفهای دارد؟
گفتم: نه!
گفت: تو این شیر. را که خدای عزّ و جل تکلیفی بر عهدهاش نگذاشته، مکلّف کردی به برداشتن بار، این ظلم نیست؟
گفتم: آری، ظلم است!
و میخواهی بدانی که اهل شهر بدانند که او تو را مطیع است و تو صاحب کراماتی.... این تکبّر نیست؟
گفتم :بلی. تکبُّر است.
توبه کردم و از اعلی به اسفل آمدم!
این بود شرح داستان من با پیر و استادم!
#تذکرهالاولیای عطّار
موضوعات مرتبط: به اندیشان ایرانی یا مسلمان

برگی از سرگذشت و زندگی نامه بزرگان ، نوابغ ، اندیشمندان و مشاهیر ایران و جهان .
داستان هایی از زندگی آنان که از توان فکری خود بیشتر بهره گرفتند و در عرصه تکامل ، تحول آفریدند .
«كسي كه داراي عزمي راسخ است ،جهان را مطابق ميل خويش عوض مي كند. »
(گوته)